از نزدیک

گاه می‌شود نزدیک‌تر شد. چشمانمان را بازتر کنیم و گوشهایمان را تیزتر. بی‌قضاوت و پیش داوری از نزدیک دید و شنید ...

سفرنوشت

آرشیو

سفر؛ شاید یکی از دلایل جذابیت بیشتر تجارت برایم، در قیاس با پزشکی، تحرک بیشتر آن بود. تصور اینکه زندگیم در مطب و بیمارستان خلاصه شود برایم غیر قابل تحمل بود. از کودکی علاقه به طبیعت و سفر را از پدر آموخته بودم. ایرانگردی را در همان ایام به همراه خانواده انجام دادم و پس از فراغت از تحصیل و سربازی به جهانگردی، هم برای کار و هم تفنن، پرداختم. سفر یکی از بهترین راههای آموختن، تجربه اندوختن و شناختن است. با سفر کردن می شود زندگی کردن را یاد گرفت. فرصتی است برای دیدن ضعفها و قوتها و شناخت راه چند صد و چند هزار ساله دیگر ملل برای رسیدن به جایی که اکنون هستند. در حال حاضر با وجود مشغله زیاد، فرصتی پیش بیاید چمدانها را می‌بندیم و راهی سفر می‌شویم و هرگاه امکانش پیش آید داستان سفرهایم را می نویسم. دوست دارم شما نیز همسفر من و چمدان خاطره‌هایم شوید.

 

گاه نوشت

آرشیو

در میانه روزمره کار و زندگی مجالی پیش آید گه گاه می نویسم. از دغدغه‌هایم، مباحث فرهنگی اجتماعی که ذهنم را درگیر چرایی و چگونگی‌اش می‌کند.

امید به ناامیدی

چنین است رسم سرای درشت /گهی پشت به زین، گهی زین به پشت

زندگی به خوبی در این بیت از فردوسی به تصویر کشیده شده است. جریان زندگی جریانی سینوسی است، بدین شیوه که زمانی رو به بالا می‌رود و به اوج می‌رسد و زمانی به سراشیبی می‌افتد و به حضیض فرو می‌آید. تاریخ ملل مختلف نیز حکایت از این سیر سینوسی دارد. در طبیعت و در ذات آدمی همه چیز در میان دو حد سیر می‌‍‌‌کند و اصولاٌ هرچیزی از ضد خودش معنا می‌يابد. به طور نمونه گرما در برابر سرما و خوبی در برابر بدی، اگر یکی نباشد، دیگری نه قابل درک است نه قابل ارزش گذاری یا اندازه گیری.

با این پیش گفتار کوتاه می‌روم سر اصل مطلب. از دید من جامعه ایرانی چند سالی است که در حرکت سینوسی خود در چرخه فرود قرار گرفته است. در این میان تلاشهای جسته و گریخته‌ای برای عبور از چرخه شده است اما در برابر هر تلاشی برای عبور از فرود و برگشتن به چرخه فراز چندین تلاش و اتفاق بیرونی و درونی برای ادامه چرخه فرود به وقوع می‌پیوندد و این چنین است که روند فرود جامعه ایرانی ادامه می‌یابد. تمامی نیروهای جامعه، خواسته و ناخواسته، به ادامه این چرخه کمک می‌کنند. این واقعیت نشان از آن دارد که هنوز چرخه فرود جامعه ایرانی پایان نیافته است. آنچه که در این میان مهم است باور به این است که تا زمانی که ما به فرود باور همگانی نیابیم، این چرخه ناگزیر پایان نمی‌یابد. در نقطه‌ای که این باور همگانی رخ دهد، چرخه فرود به حضیض خود می‌رسد. این باور همگانی تنها با قطع امید اتفاق می‌افتد.

قطع امید به معنای سپردن جامعه به تقدیر و یا رها کردن آن به حال خود نیست، بلکه به معنای پایان گذاشتن بر مسیری است که منجر به فرود بیشتر می‌گردد، یعنی باور به اینکه امید کنونی، پیشران ما در ادامه مسیر سراشیب است، مسیری که ما را فروتر می‌اندازد. برای رسیدن به چرخه دیگری از فراز ما نیاز به نوع دیگری از امید داریم. نقطه حضیض یک چرخه فرود نقطه ناامیدی همگانی است، زمانی است که امید گذشته را رها می‌کنیم و برای امید آینده چاره می‌جوییم. ناگزیر در میانه دو امید، دوره‌ای از ناامیدی نهفته است. به عبارت دیگر آنچه که ما نیاز داریم رها کردن امیدی است که مسیر فرود را برایمان طولانی‌تر می‌سازد و جستجوی امیدی است که می‌تواند سررشته چرخه دیگری از فراز باشد.

در امیدواری باید به این نکته توجه کنیم که دقیقاٌ به چه چیز امید داریم. مثلاٌ کشاورزی که دانه‌ای در زمین می‌کارد، امید دارد که این دانه پس از ٣ ماه به جوانه تبدیل شود. حال اگر به هر دلیلی این اتفاق نیافتاد و کشاورز پس از ٢-١ ماه انتظار بیشتر باز هم رویش جوانه‌ای را ندید، چه باید بکند؟ می‌تواند تا یکسال دیگر چشم به زمین بدوزد، یا می‌تواند از رویش آن دانه ناامید شود و دست به کاشت دانه جدیدی بزند. یک کشاورز واقع بین قطعاٌ پس از مدتی از رویش کاشته قبلی که جوانه نزده ناامید می‌شود و امید خود را به دانه جدیدی خواهد بست که در زمین خواهد کاشت. یک کشاورز خیالباف هم می‌تواند ماهها و بلکه سالها چشم به زمین بدوزد تا بلکه آن دانه بروید. جریان امید و ناامیدی ما هم درست مانند داستان این کشاورز است. گاهی اوقات دانه‌ای که ما در زمین زندگیمان می‌کاریم قدرت جوانه زدن ندارد. لذا باید برای کشت هر دانه‌ای زمانی در نظر گرفت و سپس به فکر کشت دانه دیگری بود.

جان سخن من این است که امید یک سلسله پیوسته نیست که ما فکر کنیم اگر آن را رها کنیم دیگر به دستش نخواهیم آورد. امید نیرویی است برای ادامه یک مسیر به منظور رسیدن به مقصود. اما هرگاه به این نتیجه، یا حتی به گمان قوی، رسیدیم که این راه به مقصود مطلوب نخواهد رسید، آنگاه زمان ناامیدی است و ناامیدی به مانند نیرویی خواهد بود برای توقف در مسیر نادرست، یافتن راهی جدید و حرکت در آن راه با امیدی تازه.

ما اکنون در شرایطی هستیم که ناامیدی در جامعه بروزهای آشکار و فزاینده یافته است. به باور من جامعه ایرانی بیش از گذشته به این دریافت رسیده است که ما در چرخه فرود قرار داریم. از این دریچه اگر به موضوع ناامیدی بنگریم، می‌توانیم آن را ورود به دوره ناامیدی عمومی بدانیم که می‌تواند پایان چرخه فرود را در پی داشته باشد.

پس به این ناامیدی امیدوار باشیم! نه در زدودنش تلاش کنیم و نه آن را ناپسند بشماریم!

کانال تلگرام پدرام سلطانی 

بیایید گل بزنیم

در میانه بازی‌های جام جهانی فوتبال یادداشتی با نام «بیایید فوتبال بازی کنیم!» نگاشتم و در آن مقایسه‌ای میان فوتبال و حکمرانی انجام دادم. خوب است پیش از خواندن این یادداشت نگاهی به آن بیاندازید. بازی‌های جام ملت‌های آسیا فرصت دوباره‌ای فراهم آورد تا به حکمرانی از دریچه فوتبال بنگرم.

فوتبال، و بیشتر ورزشها، از این نظر که هدف نهایی در آنها برای همه بازیکنان و دست اندرکاران آشکار و یگانه است، ساده ترین و همه فهم ترین مصداق برای تجسم و تشبیه هدف، آرمان، چشم انداز و موفقیت است. بی تردید همه کسانی که عضوی از سازمان یک تیم فوتبال هستند، از سرمربی و کادر فنی تیم گرفته تا بازیکنان، کادر مدیریتی، لجستیک، اداری، مالی و هواداران تیم، همه می‌دانند که وقتی موفقند که تیمشان به تیم حریف گل بزند و از او گل نخورد و به سادگی می‌فهمند که موفقیت نسبی است، یعنی اگر هم گل خوردی باید سعی کنی که گل بیشتری بزنی و برنده کسی است که تفاضل گلش مثبت باشد.

از این روی تا زمانی که یک تیم بر مدار پیروزی قرار دارد، موفق قلمداد می‌شود و اگر برعکس شد سریعاٌ سازمان تیم به بررسی و آسیب شناسی می‌پردازد. نماد پذیرش اشکال و ضعف در یک تیم فوتبال، تغییر سرمربی است. مادامی که تیمی با یک سرمربی بردهای متوالی دارد یا جایگاهش را در جدول ارتقاء می‌دهد، سازمان تیم دست به تغییر او نمی‌زند و زمانی که نتیجه عکس می‌شود، سرمربی در خط اول تقصیر و تصمیم گیری برای تغییر است.

یک شرکت، یک سازمان و در نهایت، یک کشور هم زمانی می‌توانند موفق قلمداد شوند که تجسم درستی از پیروزی داشته باشند. به بیان ساده اگر یک حکمرانی مفهوم گل زدن را برای خود و سازمانش، از ارکان حاکمیت گرفته تا برسد به سطح شهروندان، تعریف و تجسم نکرده باشد، هرکس که پا به توپ می‌زند و به هر طرف که شوت می‌کند به هدف زده است. به همین دلیل دامنه پیروزی از گل به حریف زدن تا توپ را به خارج زمین زدن و حتی تا گل به خود زدن قابل تفسیر و ادعاست.

امروز که به وضعیت کشورمان نگاه می‌کنیم آن را مانند تیمی به هم ریخته و سردرگم می‌یابیم. هر سازمانی به تصور خودش دارد در جهت مأموریتهایش و، با واژه‌های دهن پر کن، در جهت «منافع ملی» کار می‌کند. هر مدیری به باور خودش برای بهبود امور تصمیم می‌گیرد و، با واژه‌های دهن پرکن، به «اعتلای ایران» کمک می‌کند. اما وقتی سه نفر از این مدیران دور یک میز می‌نشینند آشکار می‌شود که چقدر تصمیمات گرفته شده توسط آنان با هم متعارض است. اگر از مدیران، سیاسیون، مسئولین ارشد کشور، احزاب، نمایندگان و تمام کسانی که در زمین سیاست توپ می‌زنند، بپرسید که: پیروزی در حکمرانی چیست؟ به تعداد پرسش شونده‌ها پاسخ گوناگون خواهید گرفت. معنایش این است که نه دروازه حریف معلوم است نه دروازه خودی و نه راهبرد گل زدن و گل نخوردن. موضوع به همین سادگی است. هیچ اشتراکی در تعریف «منافع ملی» در میان مدعیان کشورداری وجود ندارد. به همین دلیل شهروندان هم مانند تماشاچیانی هستند که به تماشای فوتبالی نشسته‌اند که دروازه‌های آن ثابت نیست. گویی دو دروازه را دور زمین می‌چرخانند و هر کس فقط سعی دارد که زودتر پایش به توپ برسد تا به مقصدی نامعلوم شوتی بزند.

مشکل دوم این است که حکمرانی ما اصولاٌ در تعریف تیم نمی‌گنجد. همه همه کاره‌اند و هیچ کاره. از هرکس می‌پرسی اعلام می‌کند که من اختیار تصمیم گیری و اقدام ندارم. هر مدیر و وزیر و وکیلی مسئولیت اشتباهات را به گردن کس دیگر می‌اندازد. همه از منظر خودشان خوبند و دیگران را مقصر قلمداد می‌کنند. اینجاست که می‌شود ارزش یک سرمربی باتجربه، دنیادیده، با دیسیپلین و وارد به کار خودش که با هیچکس تعارف ندارد را دریافت. اداره کردن یک تیم ملی، تیمی که هر بازیکنی خودش را ستاره و ژنرال می‌داند، کار ساده ای نیست. اگر سرمربی، بازیکنان را از روی مصلحت اندیشی و رفاقت و علاقه شخصی انتخاب کند و به هر بازیکن شایسته‌ای برچسبی بزند و او را از تیم بیرون بیاندازد، یا به هرکس اجازه بدهد مقرراتش را نادیده بگیرد، تیمش بدل می‌شود به کلکسیون بازیکنان درجه دو و رانتی. و از بازیکنان درجه دو و سه تیم ملی نمی‌توان ساخت. چنین تیمی را بهتر است به مسابقات فوتبال محله اعزام کرد.

فوتبال آینه خوبی است تا بیاندیشیم چرا به اینجا رسیدیم. هرگاه در تعریف گل زدن به اشتراک نظر رسیدیم و در ترکیب تیم و انتخاب سرمربی رویکرد ملی را جایگزین خودی و غیرخودی و استفاده از بازیکنان ضعیف و رانتی کردیم، کفش‌های کشورداری را به پا کنیم. فعلاٌ بهتر است فوتبال تماشا کنیم. 

کانال تلگرام پدرام سلطانی

آیا امیدی هست؟

این روزها مکرراٌ مخاطب این پرسش کوتاه قرار می‌گیرم: «امیدی هست؟» امید در تعریفی ساده «داشتن احساس و نگرش مثبت به آینده» است. ما با جست‌وجوى نشانه‌هایی، احساس و نگرشمان را به آینده تنظیم می‌کنیم. این نشانه‌ها بسته به جایگاه اجتماعی/اقتصادی، دانش، بینش و بلندپروازی ما شدت و ضعف دارند. ما به صورت دوره‌ای این نشانه‌ها را سنجش و نشانگر امید را در ذهنمان جابجا می‌کنیم. نشانه شناسی امید و برخى سئوالاتی که ما پیرامون هریک از نشانگان از خود می‌پرسیم از این قرار است:

١امید معیشتی (اقتصادی): وضع درامد من در سال آینده بهتر خواهد شد یا بدتر؟ آیا می‌توانم از پس اداره آبرومندانه خانواده برآیم؟ آیا من ثبات شغلی دارم؟ آیا من قادر به توسعه کسب‌وکارم هستم؟ آیا ثبات لازم را برای سرمایه گذاری و فعالیت بلند مدت در اینجا احساس می‌کنم؟

٢امید زیستی: آیا شهر من آب و هوای پاکیزه‌ای دارد؟ سلامت من و خانواده‌ام در این محیط به خطر نمی‌افتد؟ آیا در سالهای بعد شهر من جای مناسبی برای زندگی خواهد بود؟

٣امید امنیتی: امنیت عمومی شهر/کشور من چگونه است؟ آیا تهدیدهایی برای صلح و ثبات کشور وجود دارد؟ این تهدیدها در آینده کاهش می‌یابد یا افزایش؟

٤امید بین نسلی: آیا شهر/کشور من جای مناسبی برای رشد/یادگیری/اشتغال/زندگی فرزندانم خواهد بود؟ آیا فرزندم از زندگی در این شهر/کشور خوشحال و راضی خواهد بود؟

٥امید خود شکوفایی: آیا شهر/کشور من جای مناسبی برای رشد فردی و اجتماعی من است؟ آیا من در اینجا می‌توانم در کارراهه شغلی خود پیشرفت کنم و به بالاترین سطح ممکن دست یابم؟ آیا درجه عواملی مانند تبعیض در جامعه من در حدی است که مانع دسترسی عادلانه من به فرصتهای رشد و پیشرفت شود؟

٦امید اجتماعی: آیا من می‌توانم در شهر/کشورم خوشحال باشم؟ جامعه پیرامون من چقدر با من مهربان و روادار است؟ میزان سختگیری‌های حاکمیتی چقدر است؟ آیا این سختگیری‌ها من را از علائقم محروم می‌کند؟ آیا من در بیان باورهایم آزادی لازم را دارم؟ آیا من در انجام مناسک دینی (به ویژه برای اقلیتها) و شرکت در برنامه‌های فرهنگی، هنری مورد علاقه‌ام آزادم؟

٧امید سیاسی: فضای سیاسی شهر/کشورم چقدر سالم است؟ آیا می‌توانم به مسئولین اعتماد کنم؟ آیا آنها گزینه‌های خوب و توانمندی برای اداره کشورم هستند؟ چقدر سوء استفاده از قدرت سیاسی شایع است؟ نظام قضایی کشورم چقدر سالم و مستقل است؟ درجه فساد در نظام اداری/قضایی چقدر است؟ آیا فساد رو به کاهش است یا افزایش؟ آیا من (مردم) قدرت ایجاد تغییر در شرایط سیاسی از طریق مشارکت (رأی، مطالبه گری، فعالیت سیاسی) را دارم یا نه؟

٨امید ملی: آیا کشور من نسبت به دیگر کشورها در حال پیشرفت است؟ نمادهای ملی که باعث سربلندی من شود کدامند؟ آیا این نمادها احترام و بزرگداشت می‌شوند؟ غرور ملی من در حال افزایش است یا کاهش؟

پرسشهای بالا نمونه‌هایی از صدها پرسشی هستند که در پاسخ آنها امید را جستجو می‌کنیم. شما می‌توانید در هر بخش پرسش‌هایی متناسب خود طرح و پاسخ‌هایتان را کنار یکدیگر بگذارید. اکنون ارزیابی شما از سطح امیدتان چیست؟ «امیدی هست؟» اگر در بیش از ٦ بخش پاسخ‌هایتان مثبت بود شما فرد امیدواری هستید و اگر به بیش از ٦ بخش پاسخ‌های منفی دادید امید در حال کوچیدن از ذهن شماست. هریک از ما در طول زندگی دوره‌هایی از امید و ناامیدی را سپری می‌کنیم. در این حالت ناامیدی احساسی شخصی است و مانند هر عارضه‌ای می‌تواند برای ما اتفاق بیافتد.

 اما هرگاه ناامیدی، احساسی مشترک و رشدیابنده در یک جامعه شود و افراد شروع به «هم حسی در ناامیدی» کنند، آسیب ناامیدی از یک مسئله شخصی به یک ناهنجاری و سپس یک بحران اجتماعی تبدیل می‌شود. از این روی نشانه شناسی امید باید در جعبه ابزار حاکمیت نیز باشد و او به وسیله آن مرتباٌ امید را در جامعه سنجش کند. یک حاکمیت دوراندیش باید به سطح عمومی امید حساس باشد و کاهش آن را به مثابه آژیر قرمزی برای خود بداند. نمودهایی مانند تشدید روند مهاجرت از کشور، خروج سرمایه، توقف سرمایه‌گذاریهای اقتصادی و افزایش تنش‌های اجتماعی، برایند کاهش سطح عمومی امید در کشور هستند. به باور من حاکمیت در باب ناامیدی دچار ساده انگاری یا غفلت شده است. کاهش مستمر سطح عمومی امید، دوام جامعه را در بلندمدت ناممکن و ایجاد تحرک اجتماعی و بهبود شرایط را بسیار سخت می‌نماید. دفع الوقت در ترمیم امید می‌تواند خطایی جبران ناپذیر باشد. برخی درسها را نمی‌شود با آزمون و خطا گرفت، بايد تجربه دیگران را مشق کرد.

دفتر یادبود